آفتاب می شود....
نگاه کن که غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سايهءسياه سرکشم
اسير دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستيم خراب ميشود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
* * *
تو آمدی ز دورها
زسرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها٬ز ابرها٬بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره می کشانیم
فراتر از ستاره می نشانیم
* * *
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسيده ام
به کهکشان٬به بيکران به جاودان
* * *
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب ميشود
صراحی سياه ديدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود
فروغ فرخزاد
سلام . شعرت خيلي خيلي زيبا بود .
تو محشری از همه سری شعرت خيلی ماه بود اما بقيه شعرای فروغ خوشگلتره
سلام - اميدوارم در كنكورت موفق باشي. يا علي مدد
سلام غزاله جان شعر بسيار زيبايی بود ممنون
سلام !! باز دلم گرفته بود اومدم اين شعر رو خوندم !! خيلي قشنگه !! تا حالا چندين بار اومدم اينجا و خوندمش !! دلم ميخواست کتاب فروغ رو داشتم !! اما اينجايی که من هستم گير نمياد !! ممنون که اين و نوشتی !!